فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
فونت زيبا ساز
کلبه تنهایی
کلبه تنهایی
(خلوتگاه من)
چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, :: :: نويسنده : حسین علیزاده (خاموش)

 

امشب در انتظار یار نشسته ام

لحظه ی قرار ندارم و بی قرار نشسته ام

به عقربه های ساعت خیره شده ام

در انتظار آمدن دلدار نشسته ام

منتظرم تا دروازه را تک تک کند

صدای پای یار تب تب کند

نمیدانم چطور استقبالش کنم

سر به قدم هایش نهاده مهمانش کنم

شب را تا سحر درد دل کنم

سرو جانم را به قربانش کنم

ای فلک امشب را به من مهلت بده

تا چند بوسه از دور لبانش کنم


دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:, :: :: نويسنده : حسین علیزاده (خاموش)

 

کسی برای لقمه نانی د ستش را دراز میکند

کسی در بانک ها، پول پس انداز میکند

کسی در عیش و نوش زندگی، می رقصد و می  نوشد

کسی در دل شب با خدایش راز و نیاز میکند

کسی در جیبش دالر و زیر پایش فرونر است

کسی در کوچه و پس کوچها، آواره و در بدر است

کسی موتر شیشه دودی سوار می شود

کسی پاه برهنه است و پایش افگار می شود

کسی محفل مجلل گرفته، وکیل و وزیر دعوت میکند

کسی در کلبه فقیرانه خود با لقمه نانی قناعت میکند

اما از همسایه تهی دستش خبر ندارد

به فقر و بیچارگی اش نطر ندارد

آری!"خاموش" به این میگوید یک بام و دو هوا

تا بکی اینگونه میباشد در کشور ما؟


شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, :: :: نويسنده : حسین علیزاده (خاموش)

خیال کردم که تو با وفایی

با درد و غم عشق آشنایی

پنداشتم که تو بر خلاف دیگران

مظهر عشق و صفایی

دل غم دیده را دادم به دستت

خیال کردم مؤنس دل مایی

 آیا یادت است که به من میگفتی؟

جز تو ندارم سرو و سودایی

صد افسوس که خیال خام کردم

ندانستم که تو هم مطلب آشنایی

جمعه 19 اسفند 1390برچسب:, :: :: نويسنده : حسین علیزاده (خاموش)

دیگر شور و حال ندارد دل بشکسته من

 توان قیل و قال ندارد حنجره خسته من

آه های! چه می خواهی از من ای سرنوشت؟

ببین به آرزوهای نا تمام و به خاک نشسته من

چرا با من این گونه نا مهربانی ای سرنوشت؟

به یغما بردی همه دار و دسته من

دیگر درمن از باغ و بهار خبری نیست

در فصل بهار خشکیده نهال نو رسته من

من صیلی روزگار فراوان خورده ام

مزن تبر، به دست و پای بسته من

چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:, :: :: نويسنده : حسین علیزاده (خاموش)

دلم را ربودی به چشمان سیا خویش

آنقدر محو تو گشتم که ندارم سودای خویش

چطور شد که صید کردی دلم را؟

همیشه می پرسم از دل بی پروای خویش

ای صیاد دل من تو چقدر زرنگی

که به تو سپردم دل و دین و دنیای خویش

امروز با تو بودنم برایم یک عالم است

من ندارم پروای فردای خویش

یک لحظه بودنت با من فرصتیست

تا حکایت کنم برایت از غمهای خویش

سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:, :: :: نويسنده : حسین علیزاده (خاموش)

 

ندانستم بی وفایی فقط مانده غمهایت یادگار با من

آرزویم تو بودی اما نشدی دلدار با من

قلبم برایت می تپید و چشمانم در جستجوی تو بود

قلبم را شکستی و مانده این چشمان اشکبار با من

گر ایامی مست و مخمور بودم از عشق تو

امروز در آغوش رقیبانی و مانده این دل افگار بامن

من از تو چنین انتظاری نداشتم ای بی مروت

تو بی وفا بودی یا که تقدیر نشد ساز گار با من

تو مؤنس اغیار من شدی و ترک من کردی

مؤنس شده ناله و ترانه و گیتار با من

دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:, :: :: نويسنده : حسین علیزاده (خاموش)


چطور از یاد برم آن شب دل انگیز را

آن چشمان جادویی ی نرگس را

تو بودی در برم و غرق سرور بودم

در کنار تو سراپا غرور بودم

وقتی تو ماه زیبا را با خود داشتم

گویا تمام دنیا را با خود داشتم

هر دو با هم افسانه می گفتیم

قصه های عاشقانه می گفتیم

تو رفتی و من خاموش شدم

با درد و غمهای همیشگی هماغوش شدم

 

یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, :: :: نويسنده : حسین علیزاده (خاموش)

افسوس ای دل که گرفتار هر بیوفا شدی

بحر هر بی وفا مست و بی پروا شدی

شب و روز سوختی در فراق این و آن

آخر هم بیچاره و تک و تنها شدی

ازین یک عمر شیدایی ات چه حاصل؟

جز اینکه غرق در وادی غمها شدی

فریب هر افسونگر را خوردی

ز دست هر افسونگر رسوا شدی

شبها سوختی و به امید فردا نشستی

فردا هم فرا رسید و نا امید از فردا شدی

مرا غمی نبود ای دل، تو افگندیم در وادی غم

بگو ای دل آخر چرا دشمن ما شدی؟

صد بار گفتمت بگذر ز خوب رویان زمانه

از من نشنیدی و رسوای دنیا و عقبی شدی


سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:, :: :: نويسنده : حسین علیزاده (خاموش)

عمری آرزوی با من بودن را کردی

آرزوی  همدردی و سخن گفتن را کردی

وقتیکه به  آرزویت رسیدی ای نازنین

چرا یکباره  فکر پیمان شکستن را کردی

 

دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, :: :: نويسنده : حسین علیزاده (خاموش)

 

مپرس از خاموشی ام ,من به سکوت محکوم شدم

محکوم به سکوت, از دست همین مردم شدم

تا لب به سخن گشودم, از گلویم گرفتند

به خود پچیدم و در میان غمهایم گم شدم

اینجا هنوز سخن گفتن از عشق گناه بزرگیست

من بار بار از سخن گفتن درین باره محروم شدم

بار بار خواستم فریاد زنم درد یک عاشق را

اما بار بار وادار به لبخند و تبسم شدم

خدایا! چه کنم با این قوم کهنه اندیش؟

از دست این قوم, محروم از باده و خم شدم

پيوندها


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 15
بازدید کل : 33872
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1

.

.